مادر چه گريه ميكنى امشب براى من
زنهار اشك غم مفشان در عزاى من
من طاير بهشتيام و راستى نبود
ويرانهاى چو عالم هستى سراى من
رفتم از اين خراب و پريدم به اوج عشق
جايى كه بود درخور بال هماى من
بنگر چگونه پر به حريم خدا زدند
همسنگران همنفس خوشنواى من
من زندهام شهيد ره عشق مرده نيست
پيچيد بگوش اهل حقيقت نداى من
زان شد نصيب فيض شهادت مرا كه بود
عشق حسين (ع) همسفر كربلاى من
من يك بسيجيام كه در آئين لشكري
فرمانده ، عشق باشد و آمر خداى من
مادر مرا ببخش وليكن روا نبود
انكار امر رهبر من ، رهنماى من
جايى كه پاى دين و وطن بود در ميان
مادر نبود بستر راحت سزاى من
وقتى نشسته در بر سجادهاى مباش
غافل به پيشگاه خدا از دعاى من
هرجا بديده عاشق جانبازى آيدت
فرزند خود خطاب كن او را به جاى من
حكيم جمال الدين ابومحمد الياس بن يوسف بن زكي بن مؤيد نظامي گنجوي شاعر معروف ايراني در قرن ششم ه.ق در سال 530هجري در گنجه ديده به جهان گشود.مادر وي از نژاد كرد بود.
نظامي را بي شك بايد در شمار اران شعر فارسي و از استادان مسلم اين زبان دانست.اگر چه داستان سرايي در زبان فارسي به وسيله نظامي شروع نشده است، ليكن تنها شاعري است كه تا پايان قرن ششم هجري توانست شعر تمثيلي را در زبان فارسي به حد اعلاي تكامل برساند،نظامي است.
بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد | دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد |
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند | که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد |
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید | به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد |
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون | ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد |
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته | به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد |
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش | همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... |
عبدالعلی نگارنده
قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت | نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت |
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید | که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت |
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت | که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت |
جلوه روح خدا در افق خون تو دید | آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت |
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت | هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت |
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب | که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت |
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد | که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت |
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب | دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت |
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند | سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت |
نصراللّه مردانی
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تکیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشکسته ز گوشه ی کلاهت
هم عقل دویده در رکابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ کبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسک گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاک حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاک پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد که رقیب جان خرد کرد
نام تو ردیف نام خود کرد
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
اسیر مانده ایم در بهانه های پاپتی
و میله های آهنین و عشق های ساعتی
حوالی نگاهمان دوباره صف کشیده است
صدای تیک تاک غم , شماره های صنعتی !
امان از اشتباه های نا تماممان , همان
تفاخر همیشگی به هیچ های قیمتی !
میان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتی ؟!
کسی نیامد از تبار انتظارمان ببین
که مانده ایم سخت در هجوم بی لیاقتی !
تعداد صفحات : 2
![Profile Pic Profile Pic](http://montazerehazrat.rozblog.com/user/montazerehazrat.jpg)
با سلام خدمت شما دوستان گرامی ، خوش آمدید. لطفا با نظرات و پیشنهادات خود در بالا بردن کیفیت مطالب و بهبود بخشیدن به محیط سایت ما را یاری کنید. تشکر